معنی الهام خداوندی

حل جدول

الهام خداوندی

وحی


خداوندی

ربوبیت

ربانیت

لغت نامه دهخدا

خداوندی

خداوندی. [خ ُ وَ] (حامص) ریاست. آقائی. (ناظم الاطباء). مهتری. مولائی. سیادت.خواجگی. شاهی. بزرگی. بزرگواری. سروری:
از فضل خداوند و خداوندی سلطان
امروز من از دی به و امسال من از پار.
فرخی.
ای ملک مسعودبن محمود کاحرار زمان
بر خداوندی و شاهی تو دارند اتفاق.
منوچهری.
حشمت مجلس عالی بزرگ است زهی که نداشتیم بدان مجلس بزرگ چیزی نبشتن. بخواجه نبشتیم تا این کار را بخداوندی تمام کند. (تاریخ بیهقی). نگریست و گفت: من هرگز حق خداوندی این پادشاه فراموش نکنم. (تاریخ بیهقی).
خداوندی و خوبی و جوانی
تن آسانی و ناز و کامرانی
چو چیزی زآنچه داری بیش خواهی
ز بیشی خواستن یابی تباهی.
(ویس و رامین).
خداوندی همی بایدت و خدمت کرد نتوانی
گرش خدمت کنی بدهد خداوندت خداوندی.
ناصرخسرو.
بجز او را بخداوندی تعیین نکند.
سوزنی.
قدم برداشتی و رنجه بودی
کرم کردی خداوندی نمودی.
نظامی.
مطرب عشق این زند وقت سماع
بندگی بند و خداوندی صداع.
مولوی.
خداوندی بجای بندگان کرد
خداوندا ز آفاتش نگهدار.
حافظ.
|| (حامص) ربوبیت. الهیت:
نبینی که بر آسمان و زمین
مر او را خداوندی و مهتریست.
ناصرخسرو.
کشمکش هرچه در او زندگی است
پیش خداوندی او بندگی است.
نظامی.
مرا چه بندگی از دست و پای برخیزد
مگر امید بخشایش خداوندی.
سعدی (طیبات).
ورنه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که بجا آورد.
سعدی.
|| (ص نسبی) منسوب بخداوند. منسوب به خواجه. منسوب بشاه: در دولت خداوندی همگنان را راضی کردم، مگر حسود را که راضی نمیشود؛ الا بزوال نعمت من و اقبال دولت خداوندی. (گلستان سعدی).
گر التفات خداوندیش بیاراید
نگارخانه ٔ چینی و نقش ارتنگیست.
سعدی.


الهام

الهام. [اِ] (ع مص) در دل افکندن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (مجمل اللغه). اندر دل افکندن. (ترجمان علامه، تهذیب عادل). در دل انداختن. (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف جرجانی). در دل افکندن نیکی و آموزانیدن. (منتهی الارب). افکندن خدا در دل کسی امری را که وی را به فعل یا ترک چیزی وادارد. (از اقرب الموارد). وحی. (دهار). در دل افکندن خدای تعالی چیزی را. ایحاء. || فروخورانیدن چیزی را بکسی: الهمه الشی ٔ؛ ابلعه ایاه. (اقرب الموارد) (المنجد) (قطر المحیط). || چیزی فرا دل آمدن. (مصادر زوزنی). در دل افتادن. رجوع به الهام شدن شود. || (اِ) آنچه در دل افکند خدای تعالی. (منتهی الارب). آنچه خدا در دل کسی اندازد از واقع خیر و شر. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). || (اِمص) در اصطلاح، القاء معنی در دل بطریق فیض. القاءخدای تعالی در نفس، امری را که برانگیزد او را بفعلی یا ترکی، و آن نوعی از وحی است. آگهی که از غیب در دل افتد، و این اعم از وحی است، چه در حیوان و مردم هر دو تواند بود. جرجانی گوید: الهام چیزی است که دردل القاء شود بطریق فیض، و گفته اند آنچه از علم در دل افتد و آدمی را به عمل فراخواند بی آنکه به آیه ای استدلال کند و بدلیلی نظر نماید، و این الهام نزد علما حجت نیست مگر نزد صوفیه و فرق میان الهام و اعلام این است که اولی اخص است زیرا اعلام گاهی از راه کسب وگاهی از راه تنبیه حاصل میشود. (از تعریفات جرجانی). تهانوی آرد: الهام در لغت اعلام مطلق است و در شرع القاء معنایی در دل از طریق فیض است یعنی بی اکتساب یا فکر یا استفاضه، بلکه آن وارد غیبی است. بعضی در تعریف الهام قید «من الخیر» را افزوده اند تا شامل وسوسه نباشد و از اینروست که بعضی چنین تفسیر کرده اند:بالقاء الخیر فی قلب الغیر بلا استفاضه فکریه منه. وممکن است گفته شود که این قید لزوم ندارد زیرا القاء از جانب خدای تعالی است و اوست که در هر چیز مؤثر است بنابراین لفظ «بطریق الفیض » وسوسه را بیرون میکند زیرا آن از طریق فیض نیست بلکه بمباشرت سببی است که از شیطان سر میزند و الهام از اعلام اخص است زیرا اعلام گاهی بطریق استعلام میشود ولی الهام سبب حصول علم برای عامه ٔ مردم نیست و برای الزام غیرصالح است لیکن علمی که از الهام حاصل شود خاص مُلهَم است نه دیگری. (از کشاف اصطلاحات الفنون ذیل الهام). الهام مقام مبتدیان و برتر از فراست است که گاه بطور وحی و مقرون بسماع است و گاه بواسطه ٔ رؤیا و گاه بمشاهده حاصل میشود. الهام عبارت از کشف معنوی و فیضان حقایق است از عالم مفارقات بر نفوس شریف و فیضان صور علمی از مبادی عالی بواسطه ٔ عقل فعال بر قلوب اخیار است. قیصری گوید: الهام از خواص ولایت است و وحی اعم از الهام است زیرا وحی از راه شهود ملک و شنیدن سخن او میشودکه از باب کشف شهودی است و متضمن کشف معنوی است و هم از راه کشف معنوی بدون شهود فرشته و وساطت ملک حاصل میشود و از خواص نبوت است. (از فرهنگ مصطلحات عرفاو فرهنگ علوم عقلی تألیف دکتر سجادی):
قلم بدستش گویی بدیع جانوریست
خدای داده مر آنرا بصارت و الهام.
فرخی.
بر نعمتی که دهد و شدتی که پیش آید الهام ارزانی دارد. (تاریخ بیهقی).
مدحش مرا تلقین کند الهام یزدان هر نفس
در هر دعا آمین کند ادریس ورضوان هر نفس.
خاقانی.
و رجوع به حکمه الاشراق ص 294 و 259 (حاشیه) و 299 و قاموس کتاب مقدس و نیز رجوع به «القاء» و «وحی » شود.


خداوندی کردن

خداوندی کردن.[خ ُ وَ ک َ دَ] (مص مرکب) خدایی کردن:
او خود مگر بلطف خداوندیی کند
ورنه ز ما چه بندگی آید پسند او.
سعدی (بدایع).
|| آقایی کردن. بزرگواری کردن. ریاست کردن. سروری کردن. بزرگی کردن.


الهام بخش

الهام بخش. [اِ ب َ] (نف مرکب) آنکه یا آنچه الهام بخشد. الهام بخشنده. الهام دهنده. مُلهِم. و رجوع به الهام شود.


الهام پذیر

الهام پذیر. [اِ پ َ] (نف مرکب) الهام شده و هر چیز که قابل الهام باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به الهام شود.


الهام یافتن

الهام یافتن. [اِ ت َ] (مص مرکب) مُلهَم شدن. مورد الهام قرار گرفتن. رجوع به الهام شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

خداوندی

2 الهی، پادشاهی

فرهنگ معین

خداوندی

مالکیت، صاحب بودن، پادشاهی، الوهیت. [خوانش: (~.) (حامص.)]

فرهنگ عمید

خداوندی

الهی،
(صفت نسبی، منسوب به خداوند) مربوط به خداوند،
[قدیمی] بزرگی،
[قدیمی] پادشاهی،
[قدیمی] مالکیت،

فرهنگ فارسی هوشیار

خداوندی

مهتری، مولائی، بزرگی، شاهی، سروری

فارسی به عربی

الهام

اقتراح، الهام، ایحاء، حماس، دمار کامل، رویه، صب

عربی به فارسی

الهام

شهیق , استنشاق , الهام , وحی , القاء , اندیشه کردن , تفکر کردن , در بحر فکر فرو رفتن , تعجب کردن , در شگفت ماندن , شگفت , الهه شعر وموسیقی

معادل ابجد

الهام خداوندی

752

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری